خلاصه داستان :

گاهی ماها توی زندگیمون مرتکب اشتباهاتی میشیم که در نگاه اول ساده به نظر میرسن و گاهی حتی بهشون توجهی نمیکنیم ولی بعدها که با مشکلات بزرگتری برخورد میکنیم به خودمون که میایم میبینیم که این مشکل ناشی از همون اشتباه به ظاهرساده بوده. کلاله دختری از جنس نسل امروزه، کمی مغرور و در عین حال مهربون و شیطون که همیشه هم دنبال دردسر میگرده بدون اینکه به عواقبش فکر کنه. و سوشا پسری مثل بیشتر پسرای امروز مغرور و با اعتماد به نفس بالا و البته جذاب. سرنوشت اونا رو سر راه هم قرار میده و هر دوشون چیزی رو که سرنوشت براشون رقم میزنه به ناچار می پذیرن اما اشتباهات گذشته اونا باعث میشه این آرامشی که کنار هم به سختی به دست اوردن با یه اشتباه خیلی ساده که ما تو زندگیمون زیاد تکرارش میکنیم از دست بره …. با یه اشتباه ساده…!

 خلاصه داستان :

تا حالا شده به این فکر کنید که توی این کره خاکی در کنار ادم های معمولی ادم های خاصی هم وجود دارند ؟!؟
ادم هایی که شاید مشکل جسمی داشته باشند اما مثه هر فرد دیگه ای دل دارند …
مثل پسر داستان ما که درسته قوه ی تکلم نداره اما دل … داره
و در مسیر عشق و احساس قرار می گیره
پسری که بر خلاف خیلی از ما ادما پیرو دین و عقل خودشه
و … ایا می تونه عاشق بشه ؟؟!
اگه شد ، چطور می خواد عشق خودشو با مشکل جسمیش نگه داره؟ و …

 خلاصه داستان :

داستان تجارت رز ها داستان انتقام های یه نفر از خانوادشه خانواده ای که ندیدتشون … شخصیت اصلی داستان ما اسمش سییل (تلفظ: سی یل) هست اون با عمش و دختر عمش به ایران برمیگرده تا انتقام پدر و مادرش رو از پدربزرگش بگیره … این وسط اتفاق هایی جالبی میفته که سییل پیشبینیشون نکرده …

 خلاصه داستان :

داستان راجع به قتل سپندیار پسر ملک حسین و نوه ی تراب خان ایل بختیاری قلعه تل T یکی از روستاهای خوزستان ـه که بوسیله ی شاهین برادر لی لی فر ، کشته میشه … یه روایت کلیشه ای دیگه راجع به … خون بس …

 خلاصه داستان :

سورنا دختری که سرسختانه برای زندگیش می جنگد ، می خواهد برای زندگیش بهترین ها را به دست بیاورد ، مشکلاتی که یک دختر در سال های ۱۸۶۰ در آمریکا دارد ، بی شباهت به زندگی امروزی ما نیست . همیشه باید بجنگید، تلاش کنید و نا امید نشوید ، سورنا تلاش می کند برای زندگی بهتر و به دست آوردن خورشید زندگی اش….

 خلاصه داستان :

نرجس دختریه رنج کشیده ، سختی دیده ، از همه کس و همه طرف کشیده و الان نیازمنده یه پناهه… یه پناهی که همه جا باهاش باشه، تنهاش نذاره ، پشتش باشه ، اما اون پناه…

 خلاصه داستان :

سودابه دختر جوان تحصيل‌کرده‌ي ثروتمندي است که مي‌خواهد با مردي که به قشر او نمي‌خورد ازدواج کند. مادر سودابه، وي را براي برحذر داشتن از اين ازدواج به پند عمه‌ي سودابه به نام محبوبه فرامي‌خواند و داستان “بامداد خمار”، داستان عبرت‌انگيز سياه‌بختي محبوبه در زندگي با عشق‌اش رحيم است که از همان صفحات نخست داستان آغاز مي‌گردد و تمام کتاب را دربرمي‌گيرد.

 خلاصه داستان :

زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم ، هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست…
ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت ته خط رسیدی، نقطه ای می گذاری و سر خط…
ایمان داشته باش! هر نَفَس، نشانه ای از جانب خداست ، و تازمانی که نفس می کشی خطوط زندگی هنوز جریان دارد…
هر خط… شروعی نو ، یاد بگیر، در هر خط، تنها یک بار فرصت جولان داری ، پس خوب بتاز…
قول می دهم صفحه ی زیبایی می شود… این حقیقت زندگیست ، نقطه سر خط …

 خلاصه داستان :

در مورد سه تا آدم که زندگیشون مثل یه زنجیر بهم پیوسته شده یه دختر زیبای شرقی و یه پسر عاشق و یه مــــــرد که نقابی از غرور و سردی باطن پر رازش رو پوشونده مردیکه میتونه برای هر دختری آرزو باشه همون مردی که باید با اسب سفید بیاد و بانوی خودش رو به قصر ببره اما این مرد نافذه ، اونقدر که پا گذاشتن به قصرش یه قلب صبور میخواد یه دل پر جرئت…

 خلاصه داستان :

“آدمی به کار دیگران عاقل تر است تا به کار خویش!
داستان راجع به دختریه که به نظرش زندگیش روی روال تکراری و بیهوده ای افتاده و همین طرز فکر، تاثیر منفی و مضحکی روی دیدش نسبت به اتفاقات بی اهمیتی که براش پیش میاد داره. به طور اتفاقی از کسی باخبر میشه که از جهاتی مثل خودشه… تصمیم می گیره سر از کار اون شخص در بیاره…

 خلاصه داستان :

کژال دختری خان زاده و اصیل که در یک لج و لجبازی ، خان یکی از روستاها رو به قتل میرسونه و …